پرنسس نازم الساپرنسس نازم السا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

برای فرشته کوچولوی نازمون السا

یه آخر هفته خوب با پدر جون

      سلام گل ناز مامانی، دیروز ظهر پدر جون و دائی علی جون اومدن خونمون، شما با پدر جون خیلی صمیمی هستی، تنها کسی هستن که هر وقت میان خونمون، شما خودت سریع میری سمتش و دستتو باز میکنی تا بغلت کنن، آخه پدر جون هم خیلی دل به دلت میذاره و باهات بازی میکنه، موقع خوردن هم که میشه مخصوصا میوه خوردن همیشه سریع میری پیش پدر جون و باهاش مشغول خوردن میشی ... کلا دختر شکموی من با هر کی که خوردنی داشته باشه دوسته این قانون نانوشته عسلک منه  شبایی هم که  اینجا میمونن، صبحش که شما زودتر از خوای بیدار میشی و من خابم با شنیدن صدات میاد و میبرتت بیرون و باهات بازی میکنه کم من یکم بیشتر بخابم. امروز صبحم تا بلند شدی وسر و صدا...
16 تير 1396

شیرین زبونی عسلم

      سلام خوشگل مامانی، الان دیگه به قدری بزرگ شدی که هم رفتار و هم حرفای اطرافیان رو متوجه میشی و در عین حال منظورت خودت رو هم به ایماو اشاره میرسونی، از 14 ماهگی به بعد هم استقلال طلب شدی و اگه کاری برخلاف میلت انجام بشه و یا از کاری که دوست داری منعت کنیم خیلی شدید مخالفتتو نشون میدی، جیغ میزنی و دو تا دستتو میبری بالا و خودتو میزنی زمین و تند و تند 4دست و پا راه میری و سرتو هم هی به چپ و راست تکون تکون میدی و اگه بخایم برای آروم کردنت بغلت کنیم، بغلمون نمیای و خودتو تو بغلمون انقد کج و کوله میکنی و پیچ میدی که محکم نگیریمت از دستمون میفتی، و از گریه کبود میشی ... ولی سریع با یه چیز دیگه مشغولت میکنیم تا یادت بره ولی...
14 تير 1396

سفرنامه استانبول

      سلام فرشته ناز مامانی، قند عسلم امروز هم باز با تاخیر قراره از مسافرتمون به استانبول بنویسم؛ ما 19 خرداد که روز جمعه بود ساعت 2:35 ظهر از فرودگاه شهید مدنی تبریز راهی استانبول شدیم. تو فروزگاه همش شیطونی میکردی و دوست داشتی تنهایی و بدون کمک راه بری آخه تازه راه افتاده بودی و کلی ذوق داشتی... از اونجایی که پرواز خارجی بود و کلی معطلی داشت، من و بابایی دتبال شما از این ور به اون ور ... زمین هم سر بود و دستتو نمیگرفتیم میخوردی زمین ولی مگه خانم میذاشت کسی دستش رو بگشیره ... بالاخره نوبت پرواز ما رسید و سوار هواپیما شدیم و بعد از 2 ساعت تو فرودگاه آتاتورک استانبول فرود اومدیم ... سلام استانبول ......
12 تير 1396

سفر به قره ضیاءالدین

      سلام نازنازی مامان، یکی دیگه از خاطراتی که که فرصت نشد به وقتش بنویسم، سفر به قره ضیاءالدین خونه دوست بابا جون، عمو بهروز و خانموشون خاله سعیده و دختر نازشون الیسا جون که 3 ماه از شما کوچیکتره. ما ظهر 1 شنبه 13 خرداد راه افتادیم و 14 شب برگشتیم خونه، با اینکه سفرمون خیلی کوتاه بود ولی همون مدت کم هم خوش گذشت و دو تا باباها دیداری تازه کردن و ما مامانا هم با هم بیشتر آشنا شدیم. شب روزی که رسیدیم رفتیم پارک؛ به به که چه آب و هوایی داشت ... خوشگل مامان تو ماشین خوابیده  اینجا هم وسط راه پیاده شدیم واسه هندونه خوردن  اینم چن تا عکس از السا جون تو پارک اینم چن تا ...
4 تير 1396

تولد بابایی

      سلام عزیز مامانی، خیلی وقته به وبلاگت سر نزدیم و خیلی از اتفاقایی رو که افتاده رو ثبت نکردیم، یکی از مهمترین روزایی که گذشت تولد عشق  منو بابا جون شما (7 خرداد) بود. اون دوران دائی جون مرتضی هم خونه ما بود و باهاش خیلی خوش گذشت بهمون، این آقا داداش ما با اینکه از هممون کوچیکتره ولی خیلی خیلی  فهمیده و سنگ صبوره و اون مدت کلی باهاش درد و دل کردم و ... روز تولد بابایی هم چون من با وجود شما نمیتونستم خرید تولد و کیک و ... رو انجام بدم، دایی جون زحمتشو تقبل کرد و کادو هم یه پیراهن خوشگل به سلیقه خودش برای بابایی خرید. امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگیم شانه های تو در خاک ...
4 تير 1396

اولين نوشته با ربات تلگرامي ني ني وبلاگ

      سلام فرشته نازم امروز صبح که اومدم وبلاگتونو چک کنم متوجه شدم که یه تلگراف از مدیریت رسیده با این مضمون که از اونجایی که وبلاگ ما یکی از وبلاگ های فعال و برتر شناخته شده برای تست و ارزیابی ایده جدید نی نی وبلاگ که بهره گیری از (bot) ربات پیام رسان تلگرام هست، انتخاب شدیم تا با استفاده از این ربات پیشنهادات و نظراتمون رو برای بهبود عملکرد این ربات با مدیریت در میان بگذاریم. این شدکه مامانی این پست رو از طريق ربات تلگرامي ني ني وبلاگ ، الان که شما خوابي با ضمیمه یه عكس قشنگ ارسال میکنه تا ببينيم اين روش جديد چه جوريه نه؟؟؟؟!!! البته بعد از پست این مطلب با تلگرام متوجه شدم نیاز به یکم ویرایش داره تا استایل این پست ه...
21 ارديبهشت 1396

مریضی عسلکم

       سلام نفس مامانی، فرشته نازم یکشنبه شب که برای شیر خوردن بیدار شدین متوجه شدم که تب دارین و دمای بدنتون 38.1 شده، واسه همین سریع پاشویه تون کردم و یک سی سی استامینیفون بهتون دادم و خوشبختانه تبتون پایین اومد و به 37.7 رسید و فردا صبحش باز هم استامینوفن و پاشویه تا اینکه بعد ازظهر که بابایی از سرکار برگشتن چون ماشین تو تعمیرگاه بود، تو اهر بردیمتون پیش خام دکتر قنادی، ایشون هم بعد از معاینه گفتن عفونت و علائم سرماخوردگی ندارین و یه آزمایش ادرار نوشتن و دارو هم یه شربت ایبوپروفن-اکسیر هر 6 ساعت 5 سی سی، یه شربت تایلوفن(استامینوفن) هر 6 ساعت 5 سی سی، یه شربت کلاویماکس هر 12 ساعت 2.5 سی سی،با یه آمپول که 1/3 رو بای...
19 ارديبهشت 1396

اولین قدم های یک فرشته

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز ... و دویدن که آموختی، پرواز را ... راه رفتن بیاموز، زیرا راههایی که می روی جزئی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند . دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر . و پرواز را یاد بگیر،  نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آنکه اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی ... ...
17 ارديبهشت 1396

اولین آب بازی دختر شیطون بلام

      سلام عزیز مامانی، امروز مامانی یهویی یادش افتاد که پارسال برای شما یه استخر بادی گرفته بودم و سریع آوردمش و همراه بابابزرگی بادش کردیم و بردم تو حموم و پر آبش کردم و آماده شد واسه یه آب بازی جانانه ... قربون اون خنده ها و شیطونی هات ...       ...
15 ارديبهشت 1396