پرنسس نازم الساپرنسس نازم السا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

برای فرشته کوچولوی نازمون السا

اولین اسباب بازی دخترم

      سلام نفس مامان؛ دختر نازم اولین اسباب بازی ای که براتون گرفتم یه جغجغه همه کاره مانجکین بود که از فروشگاه اینترنتی نی نی لازم 18 تیر تو 3 ماه و 8 روزگیتون گرفتم، البته از اونجایی مامانیه بی تجربه ای بودم جغجغه ای که خریدم مناسب سن شما نبود و به خاطر بزرگ بودنش نگه داشتنش برای شما سخت بود ولی خب مامانی کمکت میکرد اینطوری ....   ...
10 بهمن 1395

اولین گردش خانوادگی

      سلام جوجوی نازم؛ دخترم اینجا شما 3 ماهتون بود که با خانواده عمو حیدر  و یکی از دوستای خانوادگی سمت کلیبر رفتیم. اونروز شما فقط خواب بودی این شد که تو اولین فرصتی که پیدا شد یه چن تا عکس واسه یادگاری گرفتیم . ...
10 بهمن 1395

اولین تولدی که رفتی دخترم

      سلام ناز مامانی؛ السا جون اینا عکسای اولین تولدی هست که شما  تو 2 ماه و 1 روزگی با مامانی رفتی تولد طنین نوه خاله بابایی. ولی دخترم چون عادت به سروصدا نداشتی خیلی بی قراری و گریه میکردی ولی دست عمه افسانه درد نکنه همش شما رو بغل میکرد و میگردوند تا آروم شی. یادمه به رقص دخترا انقد با تعجب نگاه میکردی که ما از حالت چشمای شما خندمون میگرفت... .... یادش بخیر .... ...
10 بهمن 1395

جشن 0 سالگی

      سلام فرشته نازم؛ دختر عزیزم 5 روز بعد از تولدت پدربزرگ مهربونت از دنیا رفت، تو اون همه شادی این اتفاق غم بزرگی به دلمون نشوند. ما اون موقع تهران بودیم وقتی این خبر رو شنیدیم بابایی با پدر جون همون شب برگشتن اهر و ما هم بعد از یه هفته که بابایی اومد دنبالمون برگشتیم خونه، اون موقع همه هم غصه دار بودن و هم از دیدن شما خوشحال ... این شد که تولد شما رو هم یک هفته بعد از مراسم چهل پدربزرگی که 7 خرداد بود گرفتیم و این عکسای اون موقع است که شما تقریبا 2 ماهه بودی. ...
10 بهمن 1395

اولین مسافرت دختر نازم

      سلام کوچولوی دوست داشتنی من؛ مامانی اولین مسافرت شما 25 فروردین بود اون موقع شما فقط 15 روز داشتین عزیزم، همون برگشت به خونه خودمون بعد از تولدتون بود، بعد از ظهر از خونه مامان بزرگی اینا راه افتادیم، از شانس ما تو جاده تهران-زنجان بارندگی گرفت و جلوتر از ماشین ما تصادف شده بود و ترافیک سنگین، شما چون خیلی کوچیک بودین نمیشد پنجره رو باز کرد و داخل ماشینم خیلی دم کرده بود، چن ساعتی تو همون شرایط تو ترافیک بودیم و همون اول سفر خسته شدیم و من که کمر درد داشتم و شما هم خوب مسافرت براتون سخت بود و بی قراری میکردین، چون سنتون هم کمتر ار 40 روز بود نمیشد با هواپیما برگردیم و .... خوشبختانه یکی از دوستای بابایی خونشون تو ...
10 بهمن 1395

اولین عکسای دخترم بعد از تولد

    امروز خدا یک گل به زمین هدیه داد           زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد                  و سرنوشت اون گل رو تو قلب من کاشت           تا باغچه قلبم جایکاه یک گل باشد     گل نازم تولدت مبارک......    اینجا بغل بابایی هستی  اینجا هم بغل دایی مرتضی  فرشته کوچولوی نازمون زمینی شدنت مبارک  ...
10 بهمن 1395

پایان سفر9 ماهه

      سلام فرشته زمینی مامانی، دیگه به آخرای سفرمون نزدیک شده بودیم و اتفاق خاصی نیفتاده بود. هر هفته هم به مطب دکتر صرام مراجعه می کردم و تنها نگرانیم این بود که افزایش وزن آنچنانی نداشتم و در حد 7-8 کیلو بود که برای منی که ابتدای بارداری 53 کیلو بودم کم محسوب می شد ولی خب هم دکتر صرام تو تهران و هم دکتر منتظری تو تبریز اعتقاد داشتن که اصلا میزان اضافه وزن مهم نیست و دلیل این امر این بود که خودم وزنی اضافه نکرده بودم و همه وزن مربوط به دخترمه ...  و تو این مدت باقیمونده هم آزمایش ادرار برای بررسی عفونت ادراری انجام داده بودم که خوشبختانه جوابش منفی بود ... بالاخره سال تحویل شد و روز شماری برای تولد شما هم شروع ش...
9 بهمن 1395

8 ماهگی فسقلی من و سفر نهایی

      سلام ناناز مامانی، اوایل بهمن بود که برگشتیم خونه دیگه اتفاق خاصی نیفتاد تا اینکه قرار شد2 اسفند برای چکاپ بریم تبریز پیش خانم دکتر منتظری؛ باز طبق معمول وزن گیری و فشار سنجی و سوال و جواب و در نهایت تجویز یک سونوگرافی و آزمایش تیروئید و ... و خدا رو شکر باز هم همه چی نرمال و راضی کننده ...   اینم سونوگرافی 33 هفته شما عسلم؛  بعد از اینکه خیالمون راحت شد قرار شد آخرین سفر این دورانمون به تهران رو انجام بدیم و در برگشت از این سفر ان شاءالله  3 نفره شده باشیم ... قصد داشتیم این بار رو با هواپیما سفر کنیم ولی خب بعدش متوجه شدیم که بعد از 6 ماهگی به دلیل مشگلاتی که برای جنین ممکنه پیش بی...
9 بهمن 1395

6 ماهگی و سفر به تهران

      سلام فرشته نازم، بعذ از اینکه مامان بزرگی جون اومدن و 3-2 هفته ای موندن برگشتن تهران و قرار شد یه چن وقت دیگه من برم پیششون؛ آخه بعد از 4 ماهگی هم حال من و ویارم بهتر نشد که نشد ... این شد که 20 دی با بابایی راهی تهران شدیم و بابایی بعد از چن روز برگشتن خونه ولی من موندم و قرار شد 2-3 هفته دیگه بیان دنبالم ... بعد از رسیدن به تهران اولین کاری که کردم این بود که رفتم پیش خانم دکتر دباغی و ایشئن باز هم یه سونوگرافی و یه سری آزمایشات دیگه نوشتن. خدا رو شکر باز هم همه چی رو به راه بود... این سونوگرافی این سری که شما 27 هفتتونه و وزنتون  1050   گرم  هست ... مامان قربونت عسلم بعد از ا...
9 بهمن 1395