پرنسس نازم الساپرنسس نازم السا، تا این لحظه: 8 سال و 21 روز سن داره

برای فرشته کوچولوی نازمون السا

شیرین زبونی عسلم

1396/4/14 14:2
نویسنده : مامان سیما
128 بازدید
اشتراک گذاری

      سلام خوشگل مامانی،

الان دیگه به قدری بزرگ شدی که هم رفتار و هم حرفای اطرافیان رو متوجه میشی و در عین حال منظورت خودت رو هم به ایماو اشاره میرسونی، از 14 ماهگی به بعد هم استقلال طلب شدی و اگه کاری برخلاف میلت انجام بشه و یا از کاری که دوست داری منعت کنیم خیلی شدید مخالفتتو نشون میدی، جیغ میزنی و دو تا دستتو میبری بالا و خودتو میزنی زمین و تند و تند 4دست و پا راه میری و سرتو هم هی به چپ و راست تکون تکون میدی و اگه بخایم برای آروم کردنت بغلت کنیم، بغلمون نمیای و خودتو تو بغلمون انقد کج و کوله میکنی و پیچ میدی که محکم نگیریمت از دستمون میفتی، و از گریه کبود میشی ... ولی سریع با یه چیز دیگه مشغولت میکنیم تا یادت بره ولی در غیر این موارد خیلی خوش خنده و اهل باز ی و گردشی، بابایی هر روز بعد از ظهر که میاد خونه اول از همه دم در میری استقبالش و دستتاتو میبیری بالا که بغلت کنه و وقتی واسه کارش میره بیرون انقد از شلوارش آویزون میشی که شما رو هم ببره، الان دیگه بیررون رفتن برنامه روزانتون شده، البته بابایی بهت حق میده و میگه چون از صبح خونه تنها هستی نیاز داری که حداقل بعد از ظهر بیرون یه گشتی بزنی،موقع بیرون رفتن من به شوخی میگم السا بیا بغلم بذار بابایی بره کارشو بکنه و بیاد بعد میام بغلت کنم که روتو میکنی اونور و گردن بابایی رو محم میگیری، اگه بیشتر اصرار کنم که شروع میکنی جیغ و داد کردن و هیچ جوره خونه بیا نیستی، موقع رفتن هم میگم السا بای بای و شما هم با دستتو تکون میدی و بای بای میکنی شیرین عسلم ... و اما موقع برگشت تا در و باز میکنم، تو بغل بابایی دستاتو برای من باز میکنی و شیرجه میزنی تو بغلم و دستاتو دور گردنم حلقه میکنی سرتو محکم بهم میچسبونی و میفهمم که دل تنگم شدی عشق من بوسبوسمحبت
از طرفی هم خیلی خیلی اجتماعی هستی و تو هر جمعی که بچه باشه سریع پیشقدم میشی و میری سمتشون و دوست داری باهاشون بازی کنی، البته تو جمع خانواده که همه پسر هستن و حداقل 4-5 سال و بعضی هاشون 10 سالی ازت بزرگترن هم بازی خوبی برات نیستن ولی تو جمع های دوستانمون که دختر بچه دارن راحت تر با هم کنار میاین ...
راستی دخترم بعد از 1 سالگی دیگه از حموم کردن نمیترسی و مامانی خودش تنهایی حموم میبردت، دیگه مثل قدیما که من یا بابایی وقتی حموم میرفتیم، میترسیدی و از دور  با ترس به حموم نگاه میکردی و حتی خیلی وقتا میخواستی زیر گریه هم بزنی ... نیستی، برعکس کافیه در حموم رو باز کنیم زودتر از ما میری تو حموم و به زور و گریه از حموم درت میاریم ... بازم خدا رو شکر، آخه این حموم کردنت و ترسیدنت از آب به وقتش یه معضل و استرس بزرگی بود .
دیگه برات بگم از همون بحث استقلال طلبی این دورانت، یه نمودش موقع غذا خوردنه، حتما باید خودت با قاشق غذا بخوری و گرنه باز همون قشقرقی که گفتم رو به پا میکنی و البته از اونجایی که این خواسته هات مختص سنت هست و به رشد و تکاملت کمک میکنه با کمال میل همراهیت میکنم حتی اگه به کثیف کاری ختم بشه و شما با شوق و ذوق تک تک حرکات من و بابایی رو بلافاصله تقلید میکنی نه تنها حین غذا خوردن ؛ مثل قاشق به دست گرفتن و لقمه گرفتن و آب خوردن ... بلکه هر کاری که ما میکنیم شما بلافاصله تقلید میکنی حتی لحن حرف زدنامون رو؛ یا وقتی من تو آشپزخونه مشغول کارم و جارو میکشم شما هم جارودستی رو برمیداری و شروع میکنی به جارو کشیدن یا وقتی زمین رو دستمال میکشم و وقتی در کابینتا رو باز میکنم و میخام وسیله ای بر دارم و در کل هر کاری میکنم شما پشت منی و همه کارای منو تکرار میکنی، یه کارت که خیلی اذیتم میکنه اینه که وقتی من اجاق رو روشن میکنم بلافاصله خاموش میکنی یا زیرشو کم و زیاد میکنی و وقتی من اخم میکنم خودتو لوس میکنی و یه سری صداها از خودت در میاری و یه خنده خوشگل میکنی که یعنی کاری به کار من نداشته باش، یعنی انقد شیطون و زرنگی شما محبتمحبت
وقتی من گوشی دستمه یهو میای میشینی کنارم و به روش خودت شروع میکنی به حرف زدن انقد شیرین ادا در میاری که میخام همونجا بخورمت، با این کارت میخای من بهت توجه کنم و گوشی رو بذارم کنار، منم دقیقا همین کارو میکنم و دو تایی با هم شروع میکنیم به حرف زدن البته به زبان شما راضیچشمک
صبحایی که شما زودتر از من بیدار میشی اولش یکم با اسباب بازیات مشغول میشی و کاری به من نداری ولی بعد از یه مدت میای کنارمو صورتتو به صورت من میچسبونی و کنارم دراز میکشی و از سر و کولم بالا میری و خلاصه وقتی بیدار نشدم موهامو میکشی اینجاست که من از درد مجبور میشم بلند شم.
عسلم یه وقتایی یهو وسط بازی کردنت بدو بدو میای سمت منو لباتو رو لبای من میذاری که بوست کنم و دستتو دور گردنم میندازی و محکم بغلم میکنی، جوری که از پشت دستات تو هم قلابه، این زیباترین و دلچسب ترین صحنه هست برای من و اینجاست که همه خستگیام رفع میشه و حاضرم جونمم بدم و تو فقط اینجوری بغلم کنی و بوسم کنی ... و البته نشون دهنده اوج احساسات شما ...

مامان فدای این همه مهربونی و دوست داشتنات عشقققققققققققققق من

عروسکم این مدت خیلی تلاش میکنی که مثل ما حرف بزنی واسه همین مامانی یه سری از کلمات راحت رو میگه و شما هم بعضیا رو درست و بعضیا رو هم نصفه نیمه ادا میکنی ..

راستی وروجک مامانی اینم بگم که تو رقص هم مهارتت بیشتر شده و کمرتو انقد ناز تکون تکون میدی که نگو، حتی سر شونه هاتو هم هماهنگ با دستات تکون میدی ... در کل اگه خودت دلت بخاد پا میشی و افتخاری برامون میرقصی ...
من و بابایی برای هر کار جدیدی که میکنی و یا زمانایی که به حرفامون مثلا گوش میدی بهت میگیم آفرین و دست میزنیم، الان شما خودت عادت کردی وقتی کاری انجام میدی که ما خوششمون میاد سریع دست میزنی برای خودت یا وقتی من میگم آفرین شروع به دست زدن میکنی ... 
دیگه این که وقتی بابابزرگی یا مامان بزرگی نمار میخونن میری کنارشون و سریع مهر رو برمیداری و یه جا دیگه رو زمین میذاری و سرتو میذاری روش، ادای نماز خوندن رو درمیاری، یا وقتی بابابزرگی تو سجده است تلاش میکنی از کولش بالا بری و در کل کلی شیطنت میکنی ...
و در آخر هم باید بگم که خرگوش کوچولوی من الان 5 تا دندون داره، البته یه دونه هم نصفه بیرون اوده و پریروز  1دونه و امروز هم یکی دیگه داره از لثه میزنه بیرون، در مجموع میشه 8 تا دندون ...

پسندها (1)

نظرات (0)