پرنسس نازم الساپرنسس نازم السا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

برای فرشته کوچولوی نازمون السا

اولین گردش مادر و دختری

      سلام فندق مامانی، چند وقتی هست که از صبح تا شب اکثرا بهونه گیری میکنید و انگاری از زمین و زمان شاکی هستی، البته بهتون حق میدما صبح تا شب خونه موندن واسه منم کسل کننده است چه برسه برای شما و اونم تو این سن که مشتاق گشت و گذار و شلوغ کاری و پر از کنجگاوی هستی و همه چیز تو این دنیا براتون جدید و جالب و  ... واسه همین مامانی طی یه تصمیم آنی شال و کلاه کرد و دخملی رو به یه گردش دو نفره تو پارک نزدیک خونه مهمون کرد ... خوشگل اخموی من ... عسلم از تاب بازی خوشت نیمود میترسیدی و من که از کنارت میرفتم شروع میکردی به گریه ...
12 ارديبهشت 1396

1 سال و 1 ماه و 1 روزگی

      سلام خوشگل مامانی، امروز میخام کمی از رفتارای خاص و دوست داشتنیتون بگم: اول اینکه بسیار بسیار زیاد به رقص علاقه داری و تا آهنگی میشنوی نشسته یا ایستاده، تو هر شرایطی باشی میرقصی و دستاتو تکون میدی و کمرتو اینور اونور میکنی یعنی دارم قر میدم و من عاشق قشنگ رقصیدنتم نه تنها من هر کسی رقص شما رو میبینه کلی کیف میکنه و میپرسه باهاش رقص تمیرین میکنی؟!!! منم میگم نه فقط وقتی میرقصم خوشش میاد و نگاه میکنه واسه همین یاد گرفته. دوم اینکه به شدت به لپ تاپ و گوشی علاقه داری البته گناهی نداری که از بس دست مامانی و بابایی دیدی برات جالب شده،  که این چیه که انقد اینا باهاش ور میرن و هر جا دستمون ببینی میخای ازمون بگیری، ال...
11 ارديبهشت 1396

ماجراهای حمام یه جوجه کوچولوی ناز

      سلام عزیز مامانی، امروز میخام از حموم کردنتون بگم ... وای ..... وای..... چه حمومییییی آخه من و بابایی دوتایی شما رو حموم میبریم، چن وقتیه که موقع حموم انقد گریه میکنی و داد میزنی که من از ترس دیگه دست و پام میلرزه، خیلی زیاد از اب میترسین  جوری جیغ میزنید که هر چی کف و آبه میره تو دهنتون و حال من اون موقع دیدن داره، باز خوبه خدا رو شکر بابایی هست وگرنه من .... حتی جوری شده که وقتی بابایی از سرکار میان و میخان تو حموم پاهاشونو بشورن شما از راه دور هی به حموم اشاره میکنی و حالت گریه رو به خودتون میگیری و ... اون موقع است که من زودی میام و بغلت میکنم و میگم عزیزم وقت حموم شما نیست که نترس، بابایی پاهاشونو میشور...
6 اسفند 1395

تمیز کردن خونه

      سلام دختر نازم؛ السای نازم دیروز تصمیم گرفتم که خونه رو کمی مرتب کنم، بعد به دنیا اومدن شما دیگه مثل سابق نمیتونم به خونه برسم، یکم که آشپزخونه رو مرتب و تمیز کردم نوبت به جاروبرقی کشیدن رسید، شما تو پذیرایی بودی و منم اول از اتاق خواب شروع کردم، وسطای کار هم جاروبرقی رو خاموش میکردم تا اگه گریه کردین بشنوم آخه از صدای جاروبرقی میترسین، اتاق که تموم شد اومدم راهرو بکشم، که باز جاروبرقی رو خاموش کردم که دیدم سرتونو انداختین پایین و با گریه و ناله دارین 4 دست و پا میرین و سرتونم هم پایین انداختین، انگار دنبال من که گشتین و پیدا نکردین شروع به گریه کردین و .... دختر نازم هنوزم که به اون صحنه و حالت غصه دار شما فکر می...
5 اسفند 1395

حرف زدنای دخملیم

      سلام عشق مامانی، فندق مامانی این روزا انقد قشنگ مامان و بابا میگید که قند تو دل من و بابایی آب میشه، دَ دَ و نَ نَ و این جور کلمات رو هم هی تکرار میکنین و یه سری اصوات جدید که مامانی نمیتونه مثل شما تکرار کنه ولی خودمونیم از الان مشخصه که صدای ناز و دل نشینی داری عروسکم، البته از همون 5-4 ماهگیتون که مَ مَ و بَ بَ میگفتین من به همه میگفتم نیگا کنین داره ما رو صدا میکنه ولی بقیه میگفتن نه بابا!!! از رو شناخت نیست و فقط تقلیده، اما الان کاملا مشخصه که از روی آگاهی صدامون میکنی عسلم. راستی نانازم الان یه چن وقتیه بابایی که میبینه دوست داری تنها و بدون کمک وایسی باهاتون تمرین میکنه و شما هر بار 8-7 ثانیه ای میت...
5 اسفند 1395