پرنسس نازم الساپرنسس نازم السا، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

برای فرشته کوچولوی نازمون السا

اولین غلتایی که زدی ملوسکم

      سلام خوشگلم؛ گل نازم اولین غلتی که زدی دقیقا 4 ماه و 5 روزتون بود. از لحظه ای که تلاش کردی غلت بزنی تا زمانی که موفق شدی رو فیلم برداری کردم وسطاش که خسته و عصبانی میشدی میومدم بغلت کنم ولی میگفتم نه دیگه وقتشه بزار یکم دیگه تلاش کنه، 5 دقیقه طول کشید تا بالخره تونستی .... آفرین عزیزمممممممممم ..... ...
10 بهمن 1395

اولین اسباب بازی دخترم

      سلام نفس مامان؛ دختر نازم اولین اسباب بازی ای که براتون گرفتم یه جغجغه همه کاره مانجکین بود که از فروشگاه اینترنتی نی نی لازم 18 تیر تو 3 ماه و 8 روزگیتون گرفتم، البته از اونجایی مامانیه بی تجربه ای بودم جغجغه ای که خریدم مناسب سن شما نبود و به خاطر بزرگ بودنش نگه داشتنش برای شما سخت بود ولی خب مامانی کمکت میکرد اینطوری ....   ...
10 بهمن 1395

اولین گردش خانوادگی

      سلام جوجوی نازم؛ دخترم اینجا شما 3 ماهتون بود که با خانواده عمو حیدر  و یکی از دوستای خانوادگی سمت کلیبر رفتیم. اونروز شما فقط خواب بودی این شد که تو اولین فرصتی که پیدا شد یه چن تا عکس واسه یادگاری گرفتیم . ...
10 بهمن 1395

اولین تولدی که رفتی دخترم

      سلام ناز مامانی؛ السا جون اینا عکسای اولین تولدی هست که شما  تو 2 ماه و 1 روزگی با مامانی رفتی تولد طنین نوه خاله بابایی. ولی دخترم چون عادت به سروصدا نداشتی خیلی بی قراری و گریه میکردی ولی دست عمه افسانه درد نکنه همش شما رو بغل میکرد و میگردوند تا آروم شی. یادمه به رقص دخترا انقد با تعجب نگاه میکردی که ما از حالت چشمای شما خندمون میگرفت... .... یادش بخیر .... ...
10 بهمن 1395

اولین مسافرت دختر نازم

      سلام کوچولوی دوست داشتنی من؛ مامانی اولین مسافرت شما 25 فروردین بود اون موقع شما فقط 15 روز داشتین عزیزم، همون برگشت به خونه خودمون بعد از تولدتون بود، بعد از ظهر از خونه مامان بزرگی اینا راه افتادیم، از شانس ما تو جاده تهران-زنجان بارندگی گرفت و جلوتر از ماشین ما تصادف شده بود و ترافیک سنگین، شما چون خیلی کوچیک بودین نمیشد پنجره رو باز کرد و داخل ماشینم خیلی دم کرده بود، چن ساعتی تو همون شرایط تو ترافیک بودیم و همون اول سفر خسته شدیم و من که کمر درد داشتم و شما هم خوب مسافرت براتون سخت بود و بی قراری میکردین، چون سنتون هم کمتر ار 40 روز بود نمیشد با هواپیما برگردیم و .... خوشبختانه یکی از دوستای بابایی خونشون تو ...
10 بهمن 1395

اولین عکسای دخترم بعد از تولد

    امروز خدا یک گل به زمین هدیه داد           زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد                  و سرنوشت اون گل رو تو قلب من کاشت           تا باغچه قلبم جایکاه یک گل باشد     گل نازم تولدت مبارک......    اینجا بغل بابایی هستی  اینجا هم بغل دایی مرتضی  فرشته کوچولوی نازمون زمینی شدنت مبارک  ...
10 بهمن 1395